مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
نـدیـدم ز چـشـمـان تـو مهـربـانتر ز امـواج دریــای آن بـیـکــرانتـر دلت چون شـقـایق ز غـم پُر تلاطم ز بـاغ بـنـفـشـه رخـت ارغـوانتـر مدالی به بـازوی، نـشانی به سـیـنه نبـاشـد به عـالـم ز تـو قـهـرمـانتر گل عمرت ای یاس خوشبوی احمد به فصل بهار از خزان هم خزانتر سـرشـک تـو ای آسـمـان لـطـافـت ز بـاران فـصـل بـهـاران روانتـر خدا را کدامین غم اینگونه بنـمـود؟ ز مـحـراب قـدّ رسـایـت کـمـانتـر تو یک بوستان پُر از داغ و دردی بنفـشی و سرخی، کبودی و زردی خـدا قـلـب مـا را به هم آشـنـا کرد نبی دست ما را گرفت و دعـا کرد الــهـی در انــبــوه آتــش بــســوزد هر آن کس که دست تو از من جدا کرد دری را که دروازهی آسـمـان بـود ز فـتـنه در او خـصم آتـش بپا کرد همان شعله شد تیغ و در ظلمت شب فروزان سر مرتضی را دو تا کرد همان شعله را بُرد در کوزۀ زهـر به صد حیله در حنجر مجتبی کرد همان شعله در نیم روزی شرربار سر تشـنهکـامی ز پیـکـر جـدا کرد تو یک بوستان پُر از داغ و دردی بنفـشی و سرخی، کبودی و زردی تـو دسـت غـریـب دلـم را گـرفـتی فـراسـوی انـدیـشــه مــأوا گــرفـت جـهـان را بـرای تو ایـجـاد کـردنـد تو در بیتالأحزان چـرا جا گرفتی ز خـار جگـرسـوز طعـنـه گـل من وطن در دل داغ صـحـرا گـرفـتـی شـکـسـتـنـد آئـیـنــهای را کـه با آن غـبـار غــم چـهــرهام را گــرفـتـی بــرای بـــقــای طــریــق امـــامـت ز مـیـخ شـرربـار امـضـا گـرفـتـی تو رود خـروشـان شـرم و حـیـایی که در نیـمـه شب راه دریا گـرفتی تو یک بوستان پُر از داغ و دردی بنفـشی و سرخی، کبودی و زردی و اینک دل و دیـده شـمـع مـزارت و در خانه طـفـلان چشم انتـظارت نـبـی از فـراق تو گـشـته سیهپـوش دل حـضرت حـق بُـوَد سـوگوارت شـده خــون دل لالـه از بیقـراری بــنــفـشــه بُــوَد تـا ابــد داغــدارت صدای تو جاری است در گوش جانم ز تــسـبـیـح و سـجــاده یــادگـارت چه دیدی که با ناله مرگ خودت را تـقـاضـا نـمـودی ز پـروردگــارت بـرای عــلـی هـم دعــای دگـر کـن که بـاشد چو پروانـهای بیقـرارت تو یک بوستان پُر از داغ و دردی بنفـشی و سرخی، کبودی و زردی |